🔥 Brûlez les graisses rapidement. Découvrez comment ! 💪

Rezult Bi

Logo de la chaîne télégraphique codexsghko_1_2 - Rezult Bi R
Adresse du canal : @codexsghko_1_2
Catégories: Contenu pour adultes (18+)
Langue: Français
Abonnés: 5.93K
Description de la chaîne

چنل اصلی 👇😍
@codexsghko_1_2

Ratings & Reviews

3.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


Les derniers messages

2023-11-26 20:02:57 پک فیلم سک•سی  شماره «« 60»» واقعا عالی ان :


برای  دیدن فیلم ها روی گزینه « تماشای فیلم » کلیک کنید و  آنرا قبل از پاک شدن به گوشه از تلگرام خود ارسال کنید و در آخر از دیدن آن لذت ببرید 



1-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=HNWHHPJEGEJTHTYT





2-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=IFZILEUYAVIZXICR




3-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=YPIBOGPGGUYBVYZT


4-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=BVOFGBAUXTVDNPQD




5-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=IRKPGTGZMBDEYUKX





6-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=SXLSSOMDUQYNIRWF






7-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=CAWPTMESVHBFIVXP






8-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=OGRMURTMGGVDKAGE





9-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=JMIXNHREBJOLVXSZ




10-
https://t.me/Uploader_4u_bot?start=DQPXDPBPWAOZDWBX









اینم 10 تا فیلم عااااالی

حمایت و ریکشن فراموش نشه عشقا


چنل فول صکصی  

@codexsghko_1_2
7.7K views17:02
Ouvert / Commentaire
2023-11-26 17:01:26 و طرف بازوهامو گرفت و یه لب طولانی ازم گرفت. و گفت: هرشب بتوونم میام پیشت ، ولی مبادا شب هایی که نیستم شیطوونی کنی! اینجا دیوار موش داره موش هم گوش!! حواستو جمع کن.
برای من جدا شدن از اون جمع غنیمت بود و به چیز دیگه ایی فکر نمیکردم .
یک هفته از نقل مکانم به خونه ی جدید گذشته بود و کم کم خیابون های اطراف رو یاد گرفته بودم.
یک روز تصمیم گرفتم به محله ی قدیمی سر بزنم، تاکسی دربست گرفتم و ادرس محله رو بهش دادم. وقتی رسیدیم
ازش خواستم منتظر بمونه تا برگردم. اروم تا پشت درخونه رفتم ، لای در نیمه باز بود و استرس زیادی داشتم اما حس کنجکاوی بر ترس و استرس غلبه کرد سرمو از لای در کردم داخل، چیزیکه میدیدم برام غیرقابل باور بود، این مادر من بود داشت پای حوض لباس میشست، چقدر پیر و شکسته شده بود. باورم نمیشد.
چشمام ناخوداگاه پر از اشک شده بود و باعث شده بود تار ببینم همه چیز رو ،که هیبت مردانه ایی از اتاق روبرو اومد بیرون.نه، امکان نداشت ،این علی بود… خسرو نامرد اینهمه سال بهم دروغ گفته بود…
چقدر مرد شده بود، چقدر آقا شده بود،هر لحظه ممکن بود از حال برم نتوونستم خودمو کنترل کنم و به در تکیه دادم،از برخوردم با در صدایی ایجاد شد که باعث شد همه برگردن سمت در
علی از دور داد زد آهای خانوم با کی کار دارید؟
ولی مادرم…مادرم شناخت منو و از دور داد زد پریماه؟ گیس بریده اینجا چه غلطی میکنی، اومدی باز منو دق بدی ؟ چه گناهی کردم تو و اون خواهر پتیارتو به دنیا اوردم ، تند تند به سینه اش میکوبید و نفرین میکرد.
دیگه موندن رو جایز ندونستم و سریع از خونه دورشدم، علی داشت دنبالم میدوید و میگفت : پریماه صبرکن،کجا بودی تاحالا؟
تاریخ داشت تکرار میشد درصورتیکه من دیگه اون دخترپاک و معصوم قبل نبودم ، جای من هیچوقت تو این خونه نخواهد بود،پس سرعتمو زیاد کردم و به تاکسی رسیدم و گفتم هرچی زودتر از محل دورشو.
توی مسیر بازگشت فکرکردم، به همه چیز فکر کردم. به روزایی که میتوونستم با علی باشم و نشد، به در‌وغ هایی که خسرو بهم گفت ، به صورت شکسته ی مادرم! به همه چیز فکر کردم، باید تصمیم درست میگرفتم.
رسیدم خونه، این چندخطی که دارم مینویسم حس میکنم با نوشتن هرخط ، یک روز از عمرمن کم میشه، تصمیم درست رو گرفتم ، کار درست رو ملیحه کرد منم باید زودتر از اینا دست به اینکار میزدم.
.
.
.
.
بازپرسِ پرونده، پرونده رو محکم بست و عینکش رو پرت کرد رویِ میز. از وقتی داخل دایره جنایی مشغول به‌کار شده بود، پرونده های قتل و مرگِ جورواجوری به پستش خورده بود. اما بی شک این یکی از غم‌انگیز ترینِ آنها بود.
نگاهی به عکس های پرونده کرد، جز صورتی به رنگ ذغال چیزی نمونده بود.
خودکارش رو برداشت و آخرِ برگه‌های خاطراتِ پریماه، تنها چیزی که بعد از مرگش، توونسته بود کمی اطلاعات درمورد این مرگِ مرموز بهش بده، نوشت: نشنیدی حدیث خواجه بلخ/مرگ بهتر که زندگانی تلخ
پایان
نوشته: Pure purple

@codexsghko_1_2
6.9K views14:01
Ouvert / Commentaire
2023-11-26 17:01:26 مه داد. از گردنم شروع کرد و تمام کمرم رو غرق بوسه کرد.همزمان سینه هام رو با دست های قوی و بزرگش گرفته بود و با نوک سینه هام بازی میکرد. کارش رو داشت به آرومی پیش میبرد و این منو دیوونه میکرد.آروم یکی از دستاشو برد لای پام و انگشتشو کشید لای شیار کسم . انقدر حس شهوت تمام وجودم رو گرفته بود که لای کسم به شدت لزج شده بود.از حرکات رفت و برگشتی دست خسرو روی این لزجی لذت زیادی میبردم که کم کم انگشتشو وارد کسم کرد و این لذت رو دوبرابر کرد. از اون طرف داشت زبونش رو روی سوراخ کونم میکشید و سعی داشت زبونش رو وارد سوراخ کونم بکنه.چشمام رو بسته بودم و به اوج لذت رسیده بودم و داشتم دیوونه میشدم که گرمی و کلفتی کیرش رو لای شیار کسم حس کردم. خسرو با کیرش اروم روی کسم ضربه میزد و من غرق لذت و تمنا بودم، تمنا برای حس کردن کیرش داخل سوراخ داغ و لزج کسم. کسی که دستش به خون علی آلوده بود و کیرش به آب کس من،کسی که منو به زور تصاحب کرده بود.چشمامو باز کردم و به چشمای سیاهش خیره شدم. گفت: جوووون اینجوری نگام نکن دلم برات میره، گفتم : خسرو لطفاً بکن داخلش. گفت : چی رو بکنم عروسک قشنگم ، بگو چی میخوای؟بعد اینهمه مدت هنوز از خسرو خجالت میکشیدم، چشمامو بستم و به زور گفتم :کیرتو میخوام،منو بکن!
خسرو چششششم کشیده ای گفت و اروم کیرشو داخل کسم کرد، داغی و کلفتی کیرش که تمام کسم رو گرفته بود بهم لذت زیادی میداد. خسرو دستاشو ستون بدنش کرده بود و داشت داخل کسم تلمبه میزد و به ارومی صورتشو نزدیک صورتم کرد و لبشو همزمان گذاشت روی لبم از شدت درد و لذت لبشو رو گاز گرفتم . آخ آرومی گفت و ضرباتشو محکم تر کرد و با آه مردونه ی بلندی داخلم ارضا شد. خودشو روی بدنم انداخت و گفت : وای چی بودی پریماه بعد چندماه نتوونستم جلوی خودمو بگیرم. خیلی توی ذوقم خورده بود ولی برای عملی کردن نقشه ام هیچی نگفتم محکم بغلش کردم و گفتم : خوشحالم که بدنم هنوز برات جذابیت داره و پیشونیشو بوسیدم.
کیرشو از داخل کسم بیرون کشید و کنارم خوابید و گفت: تو همیشه برای من جذابی هیچوقت از اون کس تنگت سیر نمیشم.
به پهلو کنارش دراز کشیدم و شروع کردم با انگشتم خطوط فرضی روی بدنش کشیدن و گفتم: خسرو جونم میتوونم ازت یه خواهشی داشته باشم؟
برگشت نگاهم کرد و گفت : پریماه بخدا قسم چشمات به اندازه ای کافی درشت هست لازم نیست اینجوری نگام کنی! چی میخوای؟
گفتم: این مدت خیلی افسرده شدم اگه امکانش هست یه مدت از این فضا دور باشم، هر سری یه دختر جدید میبینم یاد ملیحه و خواهرش میوفتم ، توروخدا کمکم کن.
خسرو یه دستی تو موهای فر و پرپشتش کشید و گفت: آخه تنهایی نمیشه که، میترسم کار دست خودت بدی.
گفتم : نه خسرو من عاشقتم نمیخوام تورو از دست بدم ، بذار خودمو پیدا کنم.
خسرو پوفی کرد و گفت: چی بگم که عاشقتم ، باشه ! فردا وسایلتو جمع کن ترتیب رفتنت به خونه ی خودمو میدم! فقط مبادا فکرای ناجور به سرت بزنه که دیگه با این خسرو طرف نیستی!!! با خسرو تیزی طرفی!
از روی استرس خنده ایی زدم و گفتم: مگه دیوونم، کی بهتر از تو…
خسرو هوووووم کشیده ایی گفت و پاشد که بره دوش بگیره.
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم، ذوق اینکه از این خونه و ادماش راحت میشم نذاشت تا صبح بخوابم ، صبح علی الطلوع پاشدم به جمع و جور کردن لباس هام.سرظهر راننده ی خسرو منو به خونه ی خود خسرو برد. خونه ی نقلی و جمع و جوری بود. ولی برای من حکم قصر رو داشت.
شب اول خسرو اومد پیشم و گفت : چطوره؟ دوسش داری؟ ذوق کودکانه ایی کردم و محکم بغلش کردم و گفتم: عالیه ، مثل خودت! خسرو از حرفم خوشش اومد د
5.7K views14:01
Ouvert / Commentaire
2023-11-26 17:01:26 د و افتاد روی شن های ساحل.
حس میکردم سرم اندازه ی هندونه ورم کرده و دستم شکسته، ولی حتی حاضر نبودم یه قطره اشک بریزم ، میگفتم حقته ، و دردش یه جورایی برام لذت بخش بود.
ملیحه که تا اون لحظه از ترس خسرو مداخله ایی نکرده بود اومد دستمو گرفت و منو برد با خودش داخل ویلا.
صادق با دیدنم ی پوزخندی زد و گفت: یه کُس ناقابل ارزش اینهمه کتک خوردن رو داشت؟
داد زدم تو یکی خفه شو حرومزاده به وقتش تورو خودم خفه میکنم.
با اتفاقات دیشب و صبح همه یه جورایی پکر بودن، خسرو پیشنهاد داد ناهار رو ببریم لب ساحل بخوریم، همه در تکاپوی جمع و جور کردن وسایل پیک نیک بودند منم ک دل و دماغ نداشتم رفتم داخل بالکن، چیزی که میدیدم برام غیر قابل باور بود ، چشمامو چندبار مالیدم و بعد شروع کردم جیغ زدن .
بچه ها دویدن سمتم و به سمتی که نگاه میکردم خیره شدن، ملیحه و خواهرش مثل دوتا گوله ی اتیش شدند جلوی چشمم و به سمت دریا دویدن…
خسرو سریع رفت که کمکشون کنه ولی دیگه دیر بود ،خیلی دیر…
اروم از پله های ویلا رفتم پایین… خواهر ملیحه مثل ذغال سیاه شده بود و سوخته بود ، ملیحه اما هنوز جون داشت جیغ کشون رفتم بالای سرش و گفتم نههههه تو نباید اینکارو میکردی، تو برای مردن خیلی جوون بودی…ملیحه چشمای نیمه جونش رو باز کرد و گفت: اینی که الان داشتم هم زندگی نبود ، من با دستای خودم زندگی خودم و خواهرمو خراب کردم یه جایی باید جلوشو میگرفتم… حداقل امشب اروم میخوابم و چشماشو بست…
خسرو و صادق و بقیه مردا سریع جنازه هارو به آب سپردن و به زن ها گفتند سریع بارو بندیل رو جمع کنید برگردیم که موندنمون جایز نیست،
تو مسیر برگشت همش چهره ی سوخته ی ملیحه جلو چشمام بود و اشک چشمام خشک نمیشد،
چند هفته از برگشتمون گذشته بود و من هنوز حالم خوب نبود،همش از خسرو فاصله میگرفتم ، خسرو هم مثل قبل اهمیت چندانی بهم نمیداد و دیگه علناً جلوی خودم با دخترای جدید میرفت داخل اتاق ، همه چیز رو روال قبل بود و فقط من بودم که توی گذشته مونده بودم
یه شب خسرو کشیدم کنار و گفت: پریماه جونم چی شده باهام دیگه نمیخوابی، نکنه خسروتو دیگه دوست نداری… میدونی چقدر دلم برای گرمای تنت تنگ شده، فرصت خوبی بود تا تصمیمی که چند وقته تو ذهنمه رو بهش بگم . پس طبق معمول تو نقشم فرو رفتم و بهش گفتم: منم دلم برای آغوش مردونه ات تنگ شده خسرو جونم.
همون لحظه خسرو لبش رو گذاشت روی لبم و دستشو دورم حلقه کرد و یه لب طولانی ازم گرفت و گفت: آغوش خسرو جون همیشه برای تو بازه فقط کافیه بخوای، الانم برو به خودت برس که یک ساعت دیگه میام سراغت.
رفتم داخل اتاق مشترک خودم و خسرو ، به روزهایی فکر میکردم که چجوری اینجا اومدم، چقدر تو خیالم با علی سکس داشتم. یادم به اون سری افتاد که وسط سکس اشتباهی اسم علی رو آوردم و سیلی جانانه ای از خسرو خوردم.
با اوردن اسم علی نبض زدن وسط پامو حس کردم. چقدر دلم میخواست اونشب بجای خسرو عروس علی باشم.توی نظرم علی باید کیرکلفتی داشته باشه،دوبرابر خسرو… آخ علی…به خودم اومدم دیدم دستم روی کسمه و دارم میمالمش، داشتم با یاد علی خودارضایی میکردم. سریع دستمو عقب کشیدم و منتظر خسرو شدم.
خسرو اومد و تمام لباساشو دراورد و اومد زیر پتو، آروم از پشت بغلم کرد، برجستگی کیرش رو روی شیار کونم حس میکردم.کم کم حصار آغوششو تنگ تر کرد.سعی کردم خودمو رها کنم و از آغوشش لذت ببرم .
گرمای تن خسرو به شدت برام لذت بخش شده بود.با فرود اولین بوسه ی خسرو پشت گردنم لرزش لذت بخشی تمام وجودمو گرفت.چشمامو بستم و اه کشیده ای گفتم. خسرو با گفتن جوووونِ کشیده ای به کارش ادا
5.2K views14:01
Ouvert / Commentaire
2023-05-11 19:13:50 گایی_دن دختر خوشگل و نچرال به چند روش ابداعی توسط یه پسر مو خرمایی

دیدن فیلم

https://t.me/Upload_fansbot?start=REQHEWJITEQUHYKN

فیلم های بیشتر و چنل فول سک_سی

@codexsghko_1_2
68 views16:13
Ouvert / Commentaire
2023-05-10 10:49:51 داگی از عقب میلف قمبل

دیدن فیلم
https://t.me/Upload_fansbot?start=UGXQANESZSCZLZNH

فیلم های بیشتر و چنل فول سک_سی

@codexsghko_1_2
500 views07:49
Ouvert / Commentaire
2023-05-09 19:05:32 وطنی پر سر صدا از جلو رو تخت

دیدن فیلم
https://t.me/Upload_fansbot?start=RZOOHODIAQEPGSYO

فیلم های بیشتر و چنل فول سک_سی

@codexsghko_1_2
664 views16:05
Ouvert / Commentaire
2023-05-09 18:20:51 سش شدم و وقتی که رفت سمت شلوارم، منم همینجور که شلوارش رو در می آوردم از بالا تا پایین بدن زیباش رو بوسیدم و وقتی توی بغلم خودش رو رها کرد با تمام وجود بغلش کردم، توی این مدتی که از عقدمون گذشته بود برای اینکه توی خانواده رسم نبود که زوج تا قبل از مراسم ازدواج باهم نزدیکی داشته باشن خیلی میترسیدیم و مراقب بودیم. ولی مگر میشد ما دو تا همدیگه رو لمس کنیم و جلوتر از این نریم، شعر پنبه یادمه که اون شب از فشاری که به جفتمون اومد نزدیک بود موتور بسوزونیم، آهسته در گوشش گفتم عزیزم من دیگه طاقت ندارم اونم گفت منم همینطور، ولی خودمون جواب درخواستمون رو میدونستیم و اون چیزی نبود جز اینکه باید بخوابیم، من که خیلی کتاب شعر می خوندم همون لحظه یاد شعر مولوی افتادم که میگه پنبه را پرهیز از آتش کجاست، یا در آتش کی حفاظست و تقاست و گفتم مگر میشه آتش و پنبه رو کنار هم بذارن و اتفاقی نیافته، خلاصه اون شب تصمیم گرفتیم جوری که کسی متوجه نشه و خودمون هم حسابی مراقب که بچه دار نشیم اولین نزدیکیمون رو انجام بدیم، ولی توی خونه ی اونها این کار ممکن نبود برای همین قرار گذاشتیم که بریم خونه ی ما و اونجا به آرزومون برسیم، وقتی روز بعد وارد خونه ما شدیم دخترعمه هام که اونجا بودن کلی برامون کل کشیدن و شادی کردن، اون شب بعد از صرف شام رفتیم توی مهمون خونه و جامون رو پهن کردیم، همین که رفتیم زیر لحاف همدیگه رو به آغوش کشیدیم، و من شروع کردم ذره ذره تمام بدن زیبای مریم رو با لبام لمس کردن جوری که تمام موهای طلایی بدنش که هرگز دیده نمیشدن رو جوری سیخ کرده بودم که با لبام لمسشون میکردم، و مریم هم آهسته آه می‌کشید، همینجور که به منطقه ی معطر کسش نزدیک میشدم ناله هاس بلند تر و بلند تر میشد، وقتی لبه های صورتی کسش جلوی چشام قرار گرفت، آروم لبه های کسش رو باز کردم و چوچولش رو که شق شده بود دیدم و ناخودآگاه زبونم رو آروم بهش مالیدم، وقتی زبونم از روی چوچول صورتیش رد میشد، بدنش میلرزید و این لرزش من رو تحریک می‌کرد که دوباره زبونم رو از روی چوچولش رد کنم و این لرزش رو،مجدد حس کنم، انگار توی فضا معلق بودیم، اینقدر تحریک شده بود که دیدم داره من رو برعکس میکشه رو خودش که اونم کیر من رو که حالا مثل شق شق شده بود بخوره، وقتی زبونش رو روی کیرم حس کردم جوری شق کردم که ناخودآگاه شدت و سرعت لیس زدن چوچول رو زیاد کردم و مریم هم با تمام توان داشت کیرم به ساک میزد که یهو توی یک آن جفتمون با هم ارضا شدیم و تمام آبم توی دهن قشنگش خالی شد و هر کدوم یه طرف بی حال افتادیم.
نوشته: امیر
@codexsghko_1_2
637 views15:20
Ouvert / Commentaire
2023-05-09 18:20:01 از تعصب تا بی غیرتی فاصله زیادی نیست
1402/02/17
#همسر #بیغیرتی

خیلی دوستش دارم، 20 ساله که دارم باهاش زندگی میکنم، هر روز نسبت بهش عشقم بیشتر میشه، اینقدر دوستش دارم که نمی تونم حسم رو توصیف کنم، برای همین روش یه غیرت عجیبی داشتم، آخه خیلی زیباست، هر جا که میریم مردها با نگاهشون میخورنش با اینکه اصلا اهل آرایش کردن نیست ولی خدا جوری مریم رو آفریده که آدمها از دیدنش سیر نمیشن، چشمای درشتش و نگاه های نافذش مثل آهنربا میمونه، وقتی هم که صدای لطیف و قشنگش از بین لبهای صورتیش بیرون میاد و ناخودآگاه آدمها به سمتش بر می‌گردن با شنیدن اون صدای زیبا و دیدن اون صورت جذاب محو صدا و سیماش میشن، با اینکه همیشه چادر مشکی میپوشه و روش رو تنگ میگیره ولی اونی که گوهر شناسه میفهمه که داره یه تیکه جواهر رو نگاه میکنه، اولین بار که خودم بعد از ازدواج بدنش رو دیدم اینقدر زیبا بود که حس گناه به من دست داد، آخه منم تا اون زمان هیچ دختری رو لمس نکرده بودم، تازه دیپلم گرفته بود که با هم ازدواج کردیم، هر دومون خانواده های مذهبی داشتیم، برای همین تا قبل از ازدواج فقط یک بار اون هم توی خواستگاری دیدمش و باهاش حرف زدم ولی چون گوهر شناس نبودم از روی اون چادر گلی نتونستم تشخیص بدم که دارم با چه گوهری وصلت میکنم، وقتی که عقد رو خوندند و گفتند چادرش رو بردار هم اینقدر وحشتناک آرایشش کرده بودند که باز هم متوجه زیباییش نشدم، اما وقتی که آخر شب آرایش ها رو از صورتش پاک کرد تازه متوجه شدم که معنی زیبایی یعنی چی. زیبایی فقط از صورت و صداش نبود، اون شب با دیدن هیکلش که انگار پیکر تراشی شده بود، مات تماشاش شدم، سینه های برجسته و متناسب، باسن گرد و فنری، کمر باریک و تنیده، انگشت های سفید و کشیده، رون های سفید و پیجیده، گردن بلند و جذاب، ساق های سفید و کشیده، موهای بلند و فر خورده، انگار هیچ نقصی توی خلقتش نبود، هیچ وقت فکر نمیکردم اینهمه زیبایی یه جا جمع بشه، جوری عاشقش شده بودم که از اینکه کسی تماشاش بکنه وحشت داشتم، سعی می‌کردم کاری کنم کسی مریمم رو نبینه، حتی نگاه های باجناقم بهش برام عذاب آور بود، برادرام هم که مجرد بودند متوجه حساسیت من شده بودند، برای همین سعی می‌کردن اگر چشمشون به مریم می افته سریع نگاهشون رو بدزدند، توی فامیل زیاد بودند کسانی که نمی تونستن از دیدنش چشم بپوشن، و این کلافه ام می‌کرد، مخصوصا اینکه همه دعوتمون میکردن برای پا گشا، مریم هم چون خیلی عفیفه بود سعی می‌کرد تا میشه در معرض دید کسی قرار نگیره، برای همین حسابی خودش رو میپوشوند، برای امتحانات دانشگاه می‌بایست میرفتم تهران، تقریبا دو هفته ازش دور میشدم، یادمه که کل امتحاناتم رو خراب کردم، و موقع برگشت هم به خاطر سرعت غیر مجاز چند بار جریمه شدم، ولی حس میکردم ارزشش رو داره که چند دقیقه زودتر به مریم برسم، و صورتش رو غرق بوسه کنم، مثل موشکی بودم که روی هدف قفلش کرده باشن، وقتی رسیدم در خونشون ساعت 3 صبح بود، ولی من و مریم جوری منتظر دیدار هم بودیم که خواب نداشتیم، همون نصف شب وقتی لای در خونه رو باز کرد و نگاهش توی نگاهم افتاد بی اختیار اشک توی چشمامون جمع شد و همدیگه رو بغل کردیم، بوی عطر بدنش دیوونم می‌کرد، دستاش رو توی دستام گرفتم و فشار دادم چون میدونستم با فشار دستام آرامش میگیره، این رو همون روز عقد فهمیدم، همینجور که دستاش توی دستام بود آروم اومدیم توی خونه، جوری که کسی رو بیدار نکنیم، وقتی توی تاریکی خونه خودم رو توی لحاف و تشک حس کردم بغلش کردم و همینطور که پیشونیش رو میبوسیدم دیدم که مریم داره با انگشت های ظریفش دکمه های پیراهنم رو باز میکنه منم مشغول در آوردن لبا
562 views15:20
Ouvert / Commentaire
2023-05-09 18:19:24 بمال بمال تو ماشین داداشش
1402/02/17
#تاکسی #دوست_دختر

سلام
اهمین اول بگم اسما مستعاره
میلاد هستم 23ساله بچه روستام قصه مال جند ماه پیشه من دانشگاه درس میخونم ترم آخرم عموم بعد یع سال از شهرستان داشت میرفت شهر خودمون من مرکز استان دانشگاه میرم منم اون روز باهاش اومدم که بیام خونه زنگ زد یکی از دوستاش که ماشبن داشت اومده بود همون طرف هماهنگ کرد که با اون بیایم تا خونه ساعتای 7شب حرکت کردیم تا خونه سه چهار ساعتی راه بود
داستان از همینجا شروع شد که اون با دوتا از خواهراش اومده بود خلاصه که سوار شدیم وحرکت کردیم اون با دایی جلو نشستن واز خاطرات گذشته میگفتن وفضای ماشین هم تاریک بود اون دوتا خواهر یکی یک سال از من بزرگ تر بود وضمنا مطلقه هم بود خواهر دومی هم دو سه سالی از من کوچکتر بود خلاصه خواهر کوچیکه بغل من بود و اونورش خواهر بزرگه بود اولاش یکم فاصله می گرفت وسعی می کرد برخورد نکنه بعد یع نیم ساعتی که گدشت سر یع پیچ یکم افتاد رو من یکم خندید منم مبترسیدم خلاصه دیگه چاله چوله وپیچ نبود که رو هم نریم از عمد خواهر بزرگه خوابیده بود یا خودشو به خواب زده بود نمیدونم اونو خبر داشتم که پایه این کاراست و پا میده ولی این کوچیکه هم خوشگل تر و هم تازه بود خلاصه یک ونیم ساعتی از مسیر اومدیم با پام پاشو کشیدم سمت خودم با دستم رو رونشو فشار میدادم دستشو اورد گذاشت رو سالار معرکه بود
همونجا میحواستو بیارم بیرون بکنم توش ولی حیف خلاصه دستمو بردم لای پاش چادرشو گزاشت رو دستم که مشخص نشه از جلو
دیگه بمال بمال بود لامصب چه چبزی بود خلاصه خیلی حال داد همدیگرو می مالیدیم آبم اومد دستشو گذاشت روش تا خیلی شرت وشلوارم خیس نشه دستشو کشید دستمال گذاشت زیرش که نریزه رو لباس و ماشین ریختن رو دستمال هنوز دستشو پاک نکرده بود یع لیسی زد و من داشتم چچولشو میمالیدم دستشم پاک کرد و دستمالو از پنجره انداختم بیرون دو سه دقیقه ای براش مالوندم یهو پاهاشو جمع کرد خلاصه که دستم کشیدم این ور دو سه دقیقه ای گذشت گوشیمو در آوردم رفتم تو تماس شمارمو زدم با دستم اشاره دادم که شمارمو عکس بگیره گرفت و همون شب پیام داد و روزای خوب شروع شد و الان هرموقعه میام خونه از نعمتش بی نصیب نیستم که خودش داستان جدا گونه داره واضافه شدن خواهرش به ماجرا که اگه فرست شد براتون می نویسم
نوشته: میلاد

@codexsghko_1_2
528 views15:19
Ouvert / Commentaire