2023-11-26 17:01:26
د و افتاد روی شن های ساحل.
حس میکردم سرم اندازه ی هندونه ورم کرده و دستم شکسته، ولی حتی حاضر نبودم یه قطره اشک بریزم ، میگفتم حقته ، و دردش یه جورایی برام لذت بخش بود.
ملیحه که تا اون لحظه از ترس خسرو مداخله ایی نکرده بود اومد دستمو گرفت و منو برد با خودش داخل ویلا.
صادق با دیدنم ی پوزخندی زد و گفت: یه کُس ناقابل ارزش اینهمه کتک خوردن رو داشت؟
داد زدم تو یکی خفه شو حرومزاده به وقتش تورو خودم خفه میکنم.
با اتفاقات دیشب و صبح همه یه جورایی پکر بودن، خسرو پیشنهاد داد ناهار رو ببریم لب ساحل بخوریم، همه در تکاپوی جمع و جور کردن وسایل پیک نیک بودند منم ک دل و دماغ نداشتم رفتم داخل بالکن، چیزی که میدیدم برام غیر قابل باور بود ، چشمامو چندبار مالیدم و بعد شروع کردم جیغ زدن .
بچه ها دویدن سمتم و به سمتی که نگاه میکردم خیره شدن، ملیحه و خواهرش مثل دوتا گوله ی اتیش شدند جلوی چشمم و به سمت دریا دویدن…
خسرو سریع رفت که کمکشون کنه ولی دیگه دیر بود ،خیلی دیر…
اروم از پله های ویلا رفتم پایین… خواهر ملیحه مثل ذغال سیاه شده بود و سوخته بود ، ملیحه اما هنوز جون داشت جیغ کشون رفتم بالای سرش و گفتم نههههه تو نباید اینکارو میکردی، تو برای مردن خیلی جوون بودی…ملیحه چشمای نیمه جونش رو باز کرد و گفت: اینی که الان داشتم هم زندگی نبود ، من با دستای خودم زندگی خودم و خواهرمو خراب کردم یه جایی باید جلوشو میگرفتم… حداقل امشب اروم میخوابم و چشماشو بست…
خسرو و صادق و بقیه مردا سریع جنازه هارو به آب سپردن و به زن ها گفتند سریع بارو بندیل رو جمع کنید برگردیم که موندنمون جایز نیست،
تو مسیر برگشت همش چهره ی سوخته ی ملیحه جلو چشمام بود و اشک چشمام خشک نمیشد،
چند هفته از برگشتمون گذشته بود و من هنوز حالم خوب نبود،همش از خسرو فاصله میگرفتم ، خسرو هم مثل قبل اهمیت چندانی بهم نمیداد و دیگه علناً جلوی خودم با دخترای جدید میرفت داخل اتاق ، همه چیز رو روال قبل بود و فقط من بودم که توی گذشته مونده بودم
یه شب خسرو کشیدم کنار و گفت: پریماه جونم چی شده باهام دیگه نمیخوابی، نکنه خسروتو دیگه دوست نداری… میدونی چقدر دلم برای گرمای تنت تنگ شده، فرصت خوبی بود تا تصمیمی که چند وقته تو ذهنمه رو بهش بگم . پس طبق معمول تو نقشم فرو رفتم و بهش گفتم: منم دلم برای آغوش مردونه ات تنگ شده خسرو جونم.
همون لحظه خسرو لبش رو گذاشت روی لبم و دستشو دورم حلقه کرد و یه لب طولانی ازم گرفت و گفت: آغوش خسرو جون همیشه برای تو بازه فقط کافیه بخوای، الانم برو به خودت برس که یک ساعت دیگه میام سراغت.
رفتم داخل اتاق مشترک خودم و خسرو ، به روزهایی فکر میکردم که چجوری اینجا اومدم، چقدر تو خیالم با علی سکس داشتم. یادم به اون سری افتاد که وسط سکس اشتباهی اسم علی رو آوردم و سیلی جانانه ای از خسرو خوردم.
با اوردن اسم علی نبض زدن وسط پامو حس کردم. چقدر دلم میخواست اونشب بجای خسرو عروس علی باشم.توی نظرم علی باید کیرکلفتی داشته باشه،دوبرابر خسرو… آخ علی…به خودم اومدم دیدم دستم روی کسمه و دارم میمالمش، داشتم با یاد علی خودارضایی میکردم. سریع دستمو عقب کشیدم و منتظر خسرو شدم.
خسرو اومد و تمام لباساشو دراورد و اومد زیر پتو، آروم از پشت بغلم کرد، برجستگی کیرش رو روی شیار کونم حس میکردم.کم کم حصار آغوششو تنگ تر کرد.سعی کردم خودمو رها کنم و از آغوشش لذت ببرم .
گرمای تن خسرو به شدت برام لذت بخش شده بود.با فرود اولین بوسه ی خسرو پشت گردنم لرزش لذت بخشی تمام وجودمو گرفت.چشمامو بستم و اه کشیده ای گفتم. خسرو با گفتن جوووونِ کشیده ای به کارش ادا
5.2K views14:01