🔥 Brûlez les graisses rapidement. Découvrez comment ! 💪

پدرام یا پریچهر (۱) 1402/02/17 #دوجنسه #ترنس #شیمیل توی گزارش | Rezult Bi

پدرام یا پریچهر (۱)
1402/02/17
#دوجنسه #ترنس #شیمیل

توی گزارش عمل جراحی برای زایمان سزارین نوشته شده بود:« نوزاد پسر سالم و دارای ریتم تنفس فلان و ریت قلبی فلان، با وزن ۳۰۰۰ گرم از رحم مادر خارج گردید…»
اسمی که برام انتخاب کرده بودن پدرام بود، اون سالها یعنی سال ۷۰ اینا همچین اسم هایی معمول نبود، چون اسم بیشتر همکلاسی هام مجید و وحید و رضا و اسم هایی از این قبیل بود.
همیشه گوشه گیر بودم و زیاد با بچه ها قاطی نمیشدم. اون زمانها ناظم های مدارس یه تیکه شلنگ یا یه خط کش چوبی بلند برا کتک زدن بچه ها داشتن، ولی همیشه در مورد رفتار و انضباط من اظهار رضایت میکردن. دوران ابتدایی تموم شد و رفتم مدرسه راهنمایی. کم کم چشم و گوشم باز میشد و یه چیزایی یاد میگرفتم. کم کم می‌فهمیدم ظاهر و هیکل دخترا برا دوستام و همکلاسی هام جذابه و در موردش حرف میزنن. دوم و سوم راهنمایی که بودم هر روز بیشتر از دیروز حس میکردم نوک سینه هام برجسته تر شده. زیر پوستم یه چیز سفت مثل دکمه حس میکردم. کم کم دیگه زیر سینه هام خط افتاده بود وبرجستگیشون حتی از روی لباس مشخص میشد. مادرم متوجه این تغییرات شده بود و سعی میکرد بهشون دست بزنه و نگاه کنه تا سردربیاره. ولی من خجالت می‌کشیدم ومانعش میشدم. نزدیک خرداد بود و امتحانات پایانی سوم راهنمایی. مادرم طاقت نیاورد و با هزار بهونه راضیم کرد بریم پیش دکتر. خودشم نمی‌دونست پیش چه دکتری باید منو ببره. رفتیم درمانگاه محل پیش پزشک عمومی. مادرم بهش گفت که من پسرم ولی سینه هام دارن رشد میکنن. دکتر ازم خواست لباسهامو دربیارم و سینه هامو یه نگاه کرد و با دستش گرفت وچک کرد. اون لحظه میخواستم از خجالت آب بشم.
به مادرم گفت یه حدس‌هایی میزنه ولی نمیتونه نظر قطعی بده. یه معرفی نامه نوشت برای دکتر متخصص زنان و یه دکتر متخصص نمیدونم چی.
کلی عکس و آزمایش و سونوگرافی انجام شد. و یه معرفی نامه به پزشکی قانونی.
یکبار دیگه تمام معاینات و لخت شدن ها تو پزشکی قانونی اونم توسط چند دکتر. وآخرش یه نامه به دادگاه جهت معرفی به ثبت احوال. توی نامه ی دادگاه به ثبت احوال از اون اداره درخواست شده بود بهم شناسنامه ی جدید با اسم و هویت مؤنث صادر بشه.
روانشناسمم حسابی منو پخته بود که باید قبول کنم دخترم و هر اسمی دوس دارم خودم برا خودم انتخاب کنم.
اسم خودش پریچهر بود. منم گفتم میخوام پریچهر باشم.
مشخصات شناسنامه ای قبلیم و اسم جدیدی که می‌خواستیم رو توی یه فرم نوشتیم و دادیم به اداره و چند روزبعدش شناسنامه ی جدید رسید اداره و زنگ زدن که بریم شناسنامه رو تحویل بگیریم.
پریچهر به مادرمم یاد داده بود که باید چیکار کنه.
با هم رفتیم بازار و چند جین جوراب و لباس برای خونه و مانتو و شلوار و روسری و مقنعه خریدیم
بلد نبودم روسری ببندم، بلد نبودم مانتو بپوشم.
مادرم با صبر و حوصله یادم میداد و پریچهر بهم روحیه میداد.
بعد از چند ماه که کم کم خودمم دختر بودنمو پذیرفته بودم اوایل مهر شد. پریچهر هم یه نامه به دبیرستان دخترانه ی الزهرا نوشت.
( تبریزی ها حتماً دبیرستان الزهرا تو خیابون ۱۷ شهریور رو میشناسن) مدیر بعد کلی حرف زدن با مادرم منو پذیرفت و ثبت نامم کردن. ولی همیشه مدیر و معاون حواسشون بهم بود وانگاری نگران بودن هر لحظه ممکنه یه کار اشتباه انجام بدم.
ولی من منزوی تر از این حرفا بودم. گاهی تو مدرسه کیرم بلند میشد، میرفتم یه گوشه گریه میکردم. دخترا با هم شوخی دستی میکردن و من نگران بودم اگه دستشون بخوره به کیرم و متوجه بشن چی؟
خلاصه دوران دبیرستان هم گذشت و من کنکور دادم. با راهنمایی پریچهر یکم زبان انگلیسی یاد گرفتم و کنکور زبان دادم و ا