🔥 Brûlez les graisses rapidement. Découvrez comment ! 💪

ز دانشگاه پیام نور رشته ی زبان انگلیسی قبول شدم. زمان دانشگاه | Rezult Bi

ز دانشگاه پیام نور رشته ی زبان انگلیسی قبول شدم. زمان دانشگاه اوضاع فرق میکرد. پسرا هم بودن و همه شون دنبال بهونه برای حرف زدن، نمی‌دونستم باید با دخترا صمیمی باشم یا پسرا. ترم چهارم دانشگاه بودم که وایبر از دسترس خارج شد و چند وقت بعدش تلگرام معرف حضور همه شد.(سال۹۳-۹۴) بچه ها یه گروه تو تلگرام زدن و خیلیا از جمله من توش عضو شدیم. کم و بیش تو گروه چت میکردم و معمولاً جواب پی وی هیچکدوم از پسرا رو تا جاییکه حمل بر بی ادبی نشه نمی‌دادم. ولی سعید همیشه منو به حرف میکشید، منم از مصاحبت باهاش لذت میبردم، و آرزو میکردم کاش یه دختر عادی بودم و راحت باهاش دوست میشدم و قرار میذاشتم. چندبار منو بیرون به آبمیوه و بستنی دعوت کرد و هر بار ردکردم، بعد از چند ماه بالاخره تونست راضیم کنه به بیرون رفتن، چقدر از قدم زدن کنارش لذت میبردم، کارشو بلد بود، طوری مخمو زد که خودمم خبردار نشدم. الان که فکر میکنم بهم پیشنهاد دوستی نداد که بخوام قبول یا ردکنم، بلکه فقط اومد کنارم و دلمو برد. کم کم ابراز علاقه کرد و اون موقع من فهمیدم چه خاکی به سرم شده. یه مدت جوابشو ندادم، خیلی پیگیر بود،سراغمو از همه می‌گرفت. میخواست بیاد خواستگاری ومن نمی‌دونستم چطور بهش بگم. گفت که اگه خودم به خانوادم نگم خودش میاد و با بابام حرف میزنه. میدونستم که آنقدر جسور بود که این کارو بکنه. باهاش قرار گذاشتم و با گریه سیر تا پیازو براش تعریف کردم. شوکه شده بود،باورش نمیشد. هم پوز خند میزد هم بغض میکرد. تو ماشین که نشستیم انگار میخواست مطمئن بشه که سرکارش نذاشتم،بی مقدمه دستشو گذاشت لای پام و کیرمو لمس کرد، دستشو دو دستی گرفتم و هلش دادم و گفتم کثافت! ماشینو روشن کرد و بدون هیچ حرفی منو رسوند. بی خدافظی پیاده شدم و رفتم و تا صبح گریه کردم.
چند روز گذشت تا اینکه وقتی صبح بیدار شدم و خواستم گوشیمو چک کنم دیدم پیام داده که همچنان منو میخواد. رفتم باهاش حرف زدم، گفتم الان میگی منو میخوای،پس فردا که دیدی من نمیتونم ارضات کنم تازه میفهمی خودت چه کلاه گشادی سرخودت گذاشتی! گفت چند روز روفکرکرده و نتیجه گرفته که میخوادم. منم میخواستمش، منم دوسش داشتم ولی آخه اینطوری که نمیشد!
گفتم پس عمل میکنم گفت نه نمیخوام عمل کنی،همینجوری میخوامت. گفت خودش میاد با بابام حرف بزنه. بابامو تعقیب کرده بود و باهاش حرف زده بود، بابامم کلی توپ و تشرش زده بود
اون شب که بابام خوابید انگار از غصه دق کرد. صبح اومدن بردنش غسالخانه…
یکسال هم همینطوری گذشت و رابطه مون شده بود دوس دختر دوس پسری بعد اینکه مراسم سالگرد پدرم گذشت دوباره اصرار کرد بیاد خواستگاری گفتم اینبار هم میخوای مامانمو بکشی؟
دس بردار نبود. مجبور شدم بامامان حرف بزنم. مامانم راضی نمیشد،خودش اومد خونمون و چند ساعت باهم حرف زدن، بالاخره مادرمو راضی کرد و اومد خواستگاری.
پدر و مادرش هیچی متوجه نشدن و تازه کلی هم منو پسندیدن.
عقد کردیم و خودش همه چی برای جهیزیه خرید و نذاشت مادرم حتی یه قوطی کبریت به عنوان جهیزیه بهم بده. زمستون سال ۹۷ عروسی کردیم و رفتیم خونمون.
تا اون موقع فقط براش ساک زده بودم
شب عروسی لباس عروسمو خودش از تنم درآورد و با یه شورت مردونه و سوتین جلوش نشسته بودم! منظره ی عجیب و غریب و خنده دار و تاسف بار و عاشقانه ای بود
اومد بغلم کرد و لبامو بوسید و گردنمو لیس زد و رسید به سینه هام.
سوتینمو باز کرد و شروع کرد به لیس زدن و خوردن سینه هام. کیرم داشت منفجر میشد، گذاشتمش لای پام ولی دردم گرفت، متوجه شد و از رو شورت کیرمو گرفت و مالید و بعد اینکه یکم شکممو